ده ويژگي اخلاقي امام مجتبي‏ علیه‏ السلام
مذهبی
صراط 110
نگارش در تاريخ پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:اخلاق:امام حسن:, توسط اسماعیل بامری

 

ابوالفضل هادي منش

 

 

 

 

قرآن، حديث و سيره معصومان علیهم السلام برترين منابع شناخت معارف اسلام اند.
پيشوايان پاك دين علیهم السلام به دليل بهره مندي از ويژگي عصمت و دوري از عصيان و اشتباه، برترين مربيان اخلاق براي انسان، به ويژه براي دوستداران و پيروان خود به شمار مي روند. ايشان، بهترين الگوي اخلاقي به دور از هر گونه كژي براي انسان اند. نوشتار حاضر، رهاوردي است از بررسي 12 ويژگي اخلاقي امام مجتبي علیه السلامكه در آستانه ولادت آن امام همام به خوانندگان گرامي تقديم مي شود.
1. عبادت
امام صادق علیه السلام در بيان حال معنوي ايشان مي فرمود: امام مجتبي علیه السلام عابدترين مردم زمان خود بود. بسيار حج به صورت پياده و گاه با پاي برهنه به جاي مي آورد. هميشه او را در حال گفتن ذكر مي ديدند و هر گاه آيه يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» را مي شنيد، پاسخ مي گفت: لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْك» (خداوند! گوش به فرمان توام.)
(1)
آن امام همواره در قنوت نمازش، بسيار دعا مي كرد و خدا را اين گونه مي خواند: اي پناهگاه درماندگان! فهمها در درك تو حيران و دانشها در برابر تو ناتوان و نارساست. تو پروردگار زنده و قيّومي كه جاودانه است. تو خود مي بيني آنچه را كه مي داني و در آن كار، دانا و بردبار هستي. تو بر آشكار ساختن هر پنهان، قدرت داري و مي تواني از انجام هر كاري جلوگيري كني؛ بدون آنكه در تنگنا واقع شوي. بازگشت همه چيز به سوي توست؛ همان سان كه آغاز آن از خواست تو سرچشمه مي گيرد. تو آگاهي از آنچه در سينه ها پنهان مي دارند. آنچه را خواسته اي اجرا شده است. آنچه را در خزانه غيب خودت بوده بر عقلها واداشته اي تا هر كه نابود شود، از روي دليل آن كار نابود شود و هر كه زنده شود، از روي دليل زنده شود. به راستي كه تو شنوا و دانايي و يكتا و بينايي.
بارخدايا! تو خود مي داني كه من از تلاش خود فروگذار نكرده ام تا هنگامي كه برش تيغم از ميان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پيروي كردم (صبر كردم) تا جلوي اين دشمن سركش و ريختن خون شيعيان را بگيرم تا اينكه حفظ كردم آنچه را اولياي من حفظ كردند. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. به راهي رفتم كه مي خواستند و هيچ نگفتم تا ياري تو فرا برسد كه تو تنها ياور حق و بهترين پشتيبان آن هستي؛ گرچه اين ياري تأخير افتد و نابود شدن دشمن اندكي به درازا كشد.»
(2)

2. ترس از خدا
هرگاه امام مجتبي علیه السلام وضو مي گرفت، تمام بدنش از ترس خدا مي لرزيد و رنگ چهره اش زرد مي شد. وقتي از او در اين باره مي پرسيدند، مي فرمود: بنده خدا بايد وقتي براي بندگي به درگاه او، آماده مي شود، از ترس او رنگش تغيير كند و اعضايش بلرزد.»
(3)
هرگاه براي نماز به مسجد مي رفت، كنار در مي ايستاد و اين گونه زمزمه مي كرد: إِلَهِي ضَيْفُكَ بِبَابِكَ يَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاكَ الْمُسِي ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِي بِجَمِيلِ مَا عِنْدَكَ يَا كَرِيم؛
(4) خدايا! مهمانت به درگاهت آمده است. اي نيكوكردار! بدكار به نزد تو آمده است. پس از زشتي و گناهي كه نزد من است به زيبايي آنچه نزد توست، درگذر؛ اي بخشاينده!»
امام صادق علیه السلام فرمود: كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْمَوْتَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْقَبْرَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْبَعْثَ وَ النُّشُورَ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْمَمَرَّ عَلَى الصِّرَاطِ بَكَى وَ إِذَا ذَكَرَ الْعَرْضَ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ شَهَقَ شَهْقَةً يُغْشَى عَلَيْهِ مِنْهَا وَ كَانَ إِذَا قَامَ فِي صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَانَ إِذَا ذَكَرَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ اضْطَرَبَ اضْطِرَابَ السَّلِيمِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْجَنَّةَ وَ تَعَوَّذَ بِهِ مِنَ النَّار؛
(5) وقتي (امام حسن علیه السلام) به ياد مرگ مي افتاد مي گريست. هرگاه به ياد قبر مي افتاد، گريه مي كرد. وقتي به ياد قيامت مي افتاد، ناله مي كرد، هرگاه به ياد گذشتن از [پل] صراط مي افتاد، مي گريست. هرگاه به ياد عرضه اعمال بر خداوند مي افتاد، ناله اي مي كرد و از هوش مي رفت. وقتي به نماز مي ايستاد، بدنش در مقابل پروردگارش مي لرزيد. هرگاه بهشت و دوزخ را به ياد مي آورد، مانند مارگزيده، مضطرب مي شد و از خدا بهشت را مي خواست و از آتش جهنم به او پناه مي برد.»
هنگامي كه آثار مرگ در چهره اش آشكار شد، او را ديدند كه مي گريد. پرسيدند: چرا مي گرييد؛ در حالي كه مقام والايي نزد خدا و رسولش داريد و پيامبر صلی الله علیه وآله آن سخنان والا گهر را درباره ی شما فرموده است؛ شما كه بيست مرتبه پياده، حج به جاي آورده و سه بار همه داراييهاي خود را در راه خدا تقسيم كرده ايد؟» در پاسخ مي فرمود: إِنَّمَا أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّة؛
(6)به دو دليل مي گريم: از ترس روز قيامت و از دوري دوستانم.»

3. همنشيني با قرآن
آن بزرگوار، صوتي زيبا در قرائت قرآن داشت و علوم قرآن را از كودكي به نيكي مي دانست. همواره پيش از خوابيدن، سوره كهف را تلاوت مي كرد و سپس مي خوابيد. گفته اند در دوران زندگاني پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله، شخصي وارد مسجد شد و از كسي درباره ی تفسير شاهد و مشهود
(7) پرسيد؛ آن مرد پاسخ داد: شاهد، روز جمعه است و مشهود، روز عرفه.» از مرد ديگري پرسيد؛ ولي او گفت: شاهد روز جمعه و مشهود روز عيد قربان است.»
سپس نزد كودكي رفت كه گوشه مسجد نشسته بود. او پاسخ داد: أَمَّا الشَّاهِدُ فَمُحَمَّدٌ صلی الله علیه وآله وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيَوْمُ الْقِيَامَةِ أَ مَا سَمِعْتَهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً؛
(8) شاهد محمد صلی الله علیه وآله رسول خدا و مشهود روز قيامت است؛ مگر نخوانده اي كه خداوند [درباره رسولش] مي فرمايد: اي پيامبر! ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستاديم.»
و نيز درباره قيامت مي فرمايد: ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُود»؛
(9) آن روز، روزي است كه مردم را براي آن گرد مي آورند و روزي است كه (جملگي در آن) حاضر مي شوند.»
راوي داستان مي گويد كه پرسيدم: فردي كه اول پاسخ داد كه بود؟» گفتند: ابن عباس.» پرسيدم: دومي كه بود؟» گفتند: ابن عمر.» سپس گفتم: آن كودك كه از همه بهتر و درست تر پاسخ داد كه بود؟» گفتند: او حسن بن علي بن ابي طالب بود».
(10)
آن امام بزرگوار در خانه اي تربيت يافته بود كه كلام خدا پيوسته سخن آغاز و انجام آن بود؛ در خانه اي كه پدر آن نخستين گرد آوردنده قرآن و اهل خانواده بهترين عمل كنندگان به آيات آن بودند.

4. مهرباني
مهرباني با بندگان خدا از ويژگيهاي بارز ايشان بود. اَنس مي گويد كه روزي در محضر امام بودم. يكي از كنيزان ايشان با شاخه گلي در دست وارد شد و آن را به امام تقديم كرد. حضرت گل را از او گرفت و با مهرباني فرمود: برو تو آزادي!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: اي فرزند رسول خدا! اين كنيز، تنها يك شاخه گل به شما هديه كرد، آن گاه شما او را آزاد مي كنيد؟!» امام در پاسخم فرمود: خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»؛
(11) هر كس به شما مهرباني كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد.» سپس امام فرمود: پاداش در برابر مهرباني او نيز آزادي اش بود.» (12)
امام، همواره، مهرباني را با مهرباني پاسخ مي گفت؛ حتي پاسخ وي در برابر نامهرباني نيز مهرباني بود؛ همچنان كه نوشته اند، امام گوسفند زيبايي داشت كه به آن علاقه نشان مي داد. روزي ديد گوسفند، خوابيده است و ناله مي كند. جلوتر رفت و ديد كه پاي آن را شكسته اند. امام از غلامش پرسيد: چه كسي پاي اين حيوان را شكسته است؟» غلام گفت: من شكسته ام.» حضرت فرمود: چرا چنين كردي؟» گفت: براي اينكه تو را ناراحت كنم.» امام با تبسّمي دلنشين فرمود: ولي من در عوض، تو را خشنود مي كنم و غلام را آزاد كرد.»
(13)
همچنين آورده اند، روزي امام، مشغول غذا خوردن بودند كه سگي آمد و برابر حضرت ايستاد. حضرت، هر لقمه اي كه مي خوردند، يك لقمه نيز جلوي آن مي اندختند. مردي پرسيد: اي فرزند رسول خدا! اجازه دهيد اين حيوان را دور كنم.» امام فرمود: دَعْهُ إِنِّي لَأَسْتَحْيِي مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكُونَ ذُو رُوحٍ يَنْظُرُ فِي وَجْهِي وَ أَنَا آكُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ؛
(14) نه رهايش كنيد! من از خدا شرم مي كنم كه جانداري به صورت من نگاه كند و من در حال غذا خوردن باشم و به او غذا ندهم.»


5. گذشت
امام بسيار با گذشت و بزرگوار بود و از ستم ديگران چشم پوشي مي كرد. بارها پيش مي آمد كه واكنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير رويه فرد خطاكار مي شد.
در همسايگي ايشان، خانواده اي يهودي مي زيستند. ديوار خانه يهودي، شكافي پيدا كرده بود و نجاست از منزل او به خانه امام نفوذ كرده بود. فرد يهودي نيز از اين جريان آگاهي نداشت تا اينكه روزي زن يهودي براي درخواست نيازي به خانه آن حضرت آمد و ديد كه شكاف ديوار سبب شده است كه ديوار خانه امام نجس شود. بي درنگ، نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودي نزد حضرت آمد و از سهل انگاري خود پوزش خواست و از اينكه امام، در اين مدت سكوت كرده و چيزي نگفته بود، شرمنده شد.
امام براي اينكه او بيش تر شرمنده نشود، فرمود: از جدم رسول خدا صلی الله علیه وآله شنيدم كه به همسايه مهرباني كنيد.» يهودي با ديدن گذشت، چشم پوشي و برخورد پسنديده ايشان به خانه اش برگشت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام درآورد.
(15)
همچنين داستان مشهوري است كه درباره گذشت امام از بي ادبي مردي شامي است. خود آن شخص مي گويد كه به مدينه رفته بودم. مردي را ديدم كه بر مركبي گران قيمت سوار شده و لباسهاي نفيسي پوشيده بود. از شكوه او خوشم آمد. پرسيدم: او كه بود؟» گفتند: حسن بن علي بن ابي طالب.» وقتي نام علي را شنيدم، سينه ام دريايي از كينه و دشمني عليه او شد. به او حسادت كردم كه چرا علي بايد چنين فرزندي داشته باشد؛ از اينرو، نزد او رفتم و با تندي گفتم: تو پسر علي هستي؟» فرمود: آري! فرزند اويم.» سپس من تا توانستم به او و پدرش ناسزا گفتم.
او صبر كرد تا سخنانم پايان يابد. سپس با خوشرويي از من پرسيد: به گمانم در اين شهر غريبي. اگر به خانه نيازداري، به تو خانه مي دهم. اگر به مال نياز داري به تو ببخشم. اگر كمك ديگري مي خواهي، بگو تا انجام دهم. شايد مرا با شخص ديگري اشتباه گرفته اي. اگر جايي مي خواهي بروي تو را راهنمايي كنم و اگر بارت سنگين است، در آوردن آن به تو كمك كنم. اگر گرسنه اي سيرت كنم. اگر برهنه اي، تو را بپوشانم. اگر بارت را به خانه من بياوري و تا وقتي در اين شهر هستي، ميهمان من باشي، خوشحال مي شوم. منزل من بزرگ است و براي آسايش تو فراهم است.»
مرد شامي با ديدن اين همه گذشت و مهرباني، اشك شرمساري مي ريخت و مي گفت: گواهي مي دهم كه جانشين خدا بر زميني و خدا بهتر مي داند كه بار رسالت را بر دوش چه كسي گذارد. تا اكنون تو و پدرت را بيش تر از همه مردم دشمن مي داشتم؛ ولي اكنون شما دوست داشتني ترين بندگان خدا نزد من هستيد.»
سپس آن مرد به خانه امام مجتبي علیه السلام رفت و تا وقتي در مدينه حضور داشت، ميهمان حضرت بود. از آن پس، از بهترين دوستداران آن خاندان شد.
(16)
گستره گذشت و مهرورزي امام، آن قدر پردامنه بود كه قاتل او را هم در برگرفت؛ همچنان كه عمر بن اسحاق مي گويد كه من و حسين علیه السلام در لحظه شهادت، نزد امام مجتبي علیه السلام بوديم كه فرمود: بارها به من زهر داده اند؛ ولي اين بار تفاوت مي كند؛ زيرا اين بار، جگرم را قطعه قطعه كرده است.»
حسين علیه السلام با ناراحتي پرسيد: چه كسي شما را زهر داده است؟» فرمود: از او چه مي خواهي؟ مي خواهي او بكشي؟ اگر آن كسي باشد كه من مي دانم، خشم و عذاب خداوند بيش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم كه براي من، بي گناهي گرفتار شود.»
(17)

6. فروتني
امام مانند جدش رسول الله صلی الله علیه وآله بدون هيچ تكبري روي زمين مي نشست و با تهي دستان هم سفره مي شد. روزي سواره از محلي مي گذشت كه ديد گروهي از بينوايان روي زمين نشسته اند و مقداري نان را پيش خود گذارده اند و مي خورند. وقتي امام حسن علیه السلام را ديدند، به ايشان تعارف كردند و حضرت را سر سفره خويش خواندند. امام از مركب خويش پياده شد و اين آيه را تلاوت كرد: إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرين»؛ خداوند خود بزرگ بينان را دوست نمي دارد (نحل/23).» سپس سر سفره آنان نشست و مشغول خوردن شد. وقتي همگي سير شدند، امام آنها را به منزل خود فرا خواند و از آنان پذيرايي فرمود و به آنان پوشاك هديه كرد.
(18)
آن حضرت همواره ديگران را نيز بر خود مقدم مي داشت و پيوسته با احترام و فروتني با مردم برخورد مي كرد. روزي ايشان در مكاني نشسته بود. برخاست كه برود؛ ولي در اين لحظه، پيرمرد فقيري وارد شد. امام به او خوشامد گفت و براي اداي احترام و فروتني به او، فرمود: اي مرد! وقتي وارد شدي كه ما مي خواستيم برويم. آيا به ما اجازه رفتن مي دهي؟»
و مرد فقير عرض كرد: بله، اي پسر رسول خدا!»
(19)
امام، همواره، مهرباني را با مهرباني پاسخ مي گفت؛ حتي پاسخ وي در برابر نامهرباني نيز مهرباني بود

7. ميهمان نوازي
آن گرامي، همواره از ميهمانان پذيرايي مي كرد. گاه از اشخاصي پذيرايي مي كرد كه حتي آنان را نمي شناخت؛ به ويژه، امام به پذيرايي از بينوايان علاقه زيادي داشت، آنان را به خانه خود مي برد و به گرمي پذيرايي مي كرد و به آنها لباس و مال مي بخشيد.
(20)
در سفري كه امام حسن علیه السلام همراه امام حسين علیه السلام و عبدالله بن جعفر به حج مي رفتند، شتري كه بار آذوقه بر آن بود، گم شد و آنها در ميانه راه، گرسنه و تشنه ماندند. در اين هنگام، متوجه خيمه اي شدند كه در آن پيرزني تنها زندگي مي كرد. از او آب و غذا خواستند. پيرزن نيز كه انسان مهربان و ميهمان نوازي بود، تنها گوسفندي را كه داشت دوشيد و گفت: براي غذا نيز آن را ذبح كنيد تا براي شما غذايي آماده كنم.» امام نيز آن گوسفند را ذبح كرد و زن از آن، غذايي براي ايشان درست كرد.
آنان غذا را خوردند و پس از صرف غذا از وي تشكر كردند و گفتند: ما افرادي از قريش هستيم كه به حج مي رويم. اگر به مدينه آمدي نزد ما بيا تا ميهمان نوازي ات را جبران كنيم.» سپس از زن خداحافظي كردند و به راه خويش ادامه دادند. شب هنگام، شوهر زن به خيمه اش آمد و او داستان ميهماني را برايش بازگفت. مرد، خشمگين شد و گفت: چگونه در اين برهوت، تنها گوسفندي را كه همه دارايي مان بود براي كساني كشتي كه نمي شناختي؟»
مدتها از اين جريان گذشت تا اينكه باديه نشينان به سبب فقر و خشكسالي به مدينه سرازير شدند. آن زن نيز همراه شوهرش به مدينه آمد. در يكي از همين روزها، امام مجتبي علیه السلام همان پيرزن را در كوچه ديد و فرمود: يَا أَمَةَ اللَّهِ! تَعْرِفِينِي؟ اي كنيز خدا! آيا مرا مي شناسي؟» گفت: نه.» فرمود: من همان كسي هستم كه مدتها پيش، همراه دو نفر به خيمه ات آمديم. نامم حسن بن علي است.» پيرزن خوشحال شد و عرض كرد: پدر و مادرم به فداي تو باد!»
امام به پاس فداكاري و پذيرايي او، هزار گوسفند و هزار دينار طلا به او بخشيد و او را نزد برادرش حسين علیه السلام فرستاد. او نيز همين مقدار به او گوسفند و دينار طلا بخشيد و وي را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد. عبدالله نيز به پيروي از پيشوايان خود، همان مقدار را به آن پيرزن بخشيد.
(21) حضرت با اين سپاسگزاري، هم از ميهمان غريبي پذيرايي كرد و هم جايگاه و ارزش ميزباني او را به سبب عمل نيكويش، پاس داشت. آن حضرت بارها درباره فقيراني كه از ايشان پذيرايي كرده بودند، مي فرمود: فضيلت با آنان است. پذيرايي شان اندك است و مالي ندارند؛ ولي برترند؛ زيرا آنان غير از آنچه كه ما را به آن پذيرايي مي كنند، چيز ديگري ندارند و از همه چيز خود گذشته اند؛ ولي ما بيش از آنچه پيش ميهمان مي گذاريم، اموال داريم.» (22)

8. بردباري
از سخت ترين دوران زندگاني با بركت امام مجتبي علیه السلام، دوران پس از صلح با معاويه بود. ايشان، سختي اين سالهاي ستم را با بردباري وصف ناشدني اش سپري مي كرد. ايشان در اين سالها، از غريبه و آشنا سخنان زشت و گزنده مي شنيد و از خدنگ بي وفايي، زخم مي خورد. بسياري از دوستان به ايشان پشت كرده بودند. روزگار، برايشان به سختي مي گذشت. ناسزا گفتن به حضرت علي علیه السلام شيوه سخنرانان شهر شده بود. هرگاه امام را مي ديدند مي گفتند: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِين؛
(23) سلام بر تو اي خوار كننده مؤمنان.» در حضور ايشان، به هتك و دشنام اميرالمؤمنين علیه السلام زبان مي گشودند و امام با بردباري و مظلوميت بسيار، هتاكيها و دشنامها را تحمل مي كرد.
روزي ايشان، وارد مجلس معاويه شد. مجلسي شلوغ و پر ازدحام بود. امام، جاي خالي نيافت و ناگزير، نزديك پاي معاويه نشست كه بالاي منبر بود. معاويه با دشنام به حضرت علي علیه السلام سخنش را آغاز كرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: من از عايشه در شگفتم كه مرا در خور خلافت نديده است و فكر مي كند كه اين جايگاه، حق من نيست.» سپس با حالتي تمسخرآميز گفت: زن را به اين سخنان چه كار؟ خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدر اين مرد [با اشاره به امام مجتبي علیه السلام] در كار خلافت با من سرستيز داشت، خدا هم جانش را گرفت.»
امام فرمود: اي معاويه! آيا از سخنان عايشه تعجب مي كني؟» معاويه گفت: بله به خدا!» امام علیه السلام فرمود: مي خواهي عجيب تر از آن را برايت بگويم؟» گفت: بگو.» آن حضرت پاسخ داد: عجيب تر از اين كه عايشه تو را قبول ندارد، اين است كه من پاي منبر تو و نزد پاي تو بنشينم.»
(24)
اين بردباري تا جايي بود كه مروان بن حكم ـ دشمن سرسخت امام ـ با حالتي اندوهگين در تشييع پيكر ايشان شركت كرد و در پاسخ آناني كه به او مي گفتند تو تا ديروز با او دشمن بودي، گفت: او كسي بود كه بردباري اش با كوهها سنجيده نمي شد.»
(25)

9. بخشندگي و برآوردن نيازهاي ديگران
مي توان گفت كه بارزترين ويژگي امام مجتبي علیه السلام كه بهترين سرمشق براي دوستداران او است، بخشندگي بسيار و دستگيري از ديگران است. ايشان به بهانه هاي مختلف، همه را از خوان كرم خويش بهره مند مي ساخت و آن قدر بخشش مي كرد تا شخص نيازمند بي نياز مي شد؛ زيرا طبق تعاليم اسلام، بخشش بايد به گونه اي باشد كه فرهنگ گدايي را ريشه كن سازد و در صورت امكان، شخص را از جرگه نيازمندان بيرون كند.
روزي حضرت مشغول عبادت بود. ديد فردي در كنار او نشسته است و به درگاه خدا مي گويد: خدايا! هزار درهم به من ارزاني دار. حضرت به خانه آمد و براي او ده هزار درهم فرستاد.
(26)
امام حسن علیه السلام هيچ گاه سائلي را از خود نمي راند و هرگز پاسخ نه» به نيازمندان نمي فرمود و تمامي جنبه هاي معنوي بخشش را در نظر مي گرفت.
آورده اند روزي امام مجتبي علیه السلام شنيد مردي در دعا با پروردگار خويش با گريه مي گويد: خدايا! ده هزار درهم به من روزي بده.» امام وقتي سخن او را شنيد سريع از مسجد به خانه برگشت و به همان مقدار درهم از خانه برداشت و به او داد. مرد، بسيار خوشحال شد؛ اما وقتي خواست سكه ها را ببرد نتوانست آن را حمل كند. رو به امام كرد و گفت: اكنون دو نفر را صدا بزن كه اين سكه ها را براي من حمل كنند». امام، عبايش را از دوش برداشت و سكه ها را درون آن گذاشت و دستور داد تا آن را براي مرد ببرند؛ اما ديگر درهمي در ميان نبود كه به آن دو نفر بدهد. غلامان حضرت گفتند: والله ما عندنا درهم؛ ديگر[حتي] درهمي نداريم، امام فرمود: لَكِنِّي أَرْجُو أَنْ يَكُونَ لِي عِنْدَ اللَّهِ أَجْرٌ عَظِيمٌ؛
(27)اما من اميد پاداشي بزرگ از نزد پروردگار خويش دارم.»
روزي خليفه سوم در مسجد نشسته بود كه مرد فقيري وارد مسجد شد. نزد او رفت و درخواست كمك كرد. عثمان به او پنج درهم داد. آن مرد نگاهي به سكه ها كرد و گفت: مرا نزد كسي راهنمايي كن [تا كمك بيش تري به من كند].» عثمان او را به امام مجتبي علیه السلام كه همراه حسين علیه السلام و عبدالله بن جعفر نشسته بودند، فرستاد و گفت: نزد آن چند جوان برو و از آنها كمك بخواه.» فقير نزد آنها رفت و نياز خود را بيان داشت. امام حسن علیه السلام براي نماياندن جنبه هاي تربيتي بخشش، از مرد پرسيد: إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثٍ دَمٍ مُفْجِعٍ أَوْ دَيْنٍ مُقْرِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ فَفِي أَيِّهَا تَسْأَلُ؟ كمك خواستن از ديگران، تنها در سه مورد رواست:
1. خون بهايي به گردن انسان باشد [و توان پرداخت آن نداشته باشد]؛
2. بدهي سنگيني داشته باشد [و از عهده پرداخت آن برنيايد]؛
3. درمانده اي باشد [كه دستش به جايي نرسد.] تو كدام يك از اين سه دسته هستي؟»

مرد فقير سبب نيازمندي خود را بيان كرد. سپس امام حسن علیه السلام پنجاه دينار طلا به او بخشيد. حضرت امام حسين علیه السلام به پيروي از ايشان و نيز رعايت جايگاه امامت، چهل و نه درهم و عبدالله بن جعفر نيز با همين انگيزه چهل و هشت درهم به او كمك كردند. عثمان با ديدن اين جريان گفت: اين خاندان، كانون علم، حكمت و سرچشمه همه نيكيها هستند.»
(28)
امام برآوردن نياز ديگران را در هر حالي در اولويت قرار مي داد. ابن عباس مي گويد كه با حضرت مجتبي علیه السلام در مسجدالحرام بودم. آن جناب در آنجا معتكف و مشغول طواف بود. نيازمندي نزد ايشان آمد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! به فلان شخص، مقداري بدهكارم و از عهده قرض او بر نمي آيم. اگر ممكن است [مرا كمك كنيد].» امام فرمود: به صاحب اين خانه! [و اشاره به كعبه كرد] متأسفانه در حال حاضر، پولي در اختيار ندارم.» شخص نيازمند گفت: اي فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهي خود را نپردازم، مرا به زندان مي اندازد. حضرت طواف خود را قطع كرد و همراه آن مرد به راه افتاد تا نزد طلبكارش بروند و از او مهلت بگيرند.»
آن حضرت همواره ديگران را نيز بر خود مقدم مي داشت و پيوسته با احترام و فروتني با مردم برخورد مي كرد
ابن عباس مي گويد عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! گويا فراموش كرده ايد كه در مسجد، قصد اعتكاف كرده ايد.»
(29)حضرت فرمود: نه فراموش نكرده ام؛ ولي از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: " هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسي است كه نه هزار سال، روزها روزه گرفته و شبها را به عبادت گذرانيده است."» (30)



10. شجاعت
شجاعت، ميراث ماندگار اميرمؤمنان علیه السلام بود و امام مجتبي علیه السلام وارث آن بزرگوار. در كتابهاي تاريخي آمده است كه امام علي علیه السلام در تقويت اين روحيه در كودكانش، خود به طور مستقيم دخالت مي كرد. شمشيرزني و مهارتهاي نظامي را از كودكي به آنان مي آموخت و پشتيباني از حق و حقيقت را به آنان درس مي داد. ميدانهاي نبرد، مكتب درس شجاعت حضرت علي علیه السلام به فرزندانش بود.
با آغاز خلافت امام علي علیه السلام، كشمكشها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود كه به بهانه خونخواهي عثمان بر پا شد. شعله هاي جنگ زبانه مي كشيد. اميرمؤمنان علیه السلام پسرش محمد بن حنفيّه را فراخواند و نيزه خود را به او داد و فرمود: برو، شتر عايشه را نحر كن.» محمد بن حنفيّه نيزه را گرفت و حمله كرد؛ ولي كساني كه به سختي اطراف شتر عايشه را گرفته بودند، حمله او را دفع كردند. او چندين بار حمله كرد؛ ولي نمي توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتواني كرد. امام نيزه را پس گرفت و به حسن علیه السلام داد. او نيزه را گرفت و به سوي شتر تاخت و پس از مدتي كوتاه، بازگشت؛ در حالي كه از نوك نيزه اش خون مي ريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه خونين نگريست و شرمنده شد. اميرمؤمنان به او فرمود: شرمنده نشو؛ زيرا او فرزند پيامبر صلی الله علیه وآله است و تو فرزند علي هستي.»
(31)
امام مجتبي علیه السلام در ديگر جنگهاي آن دوران نيز شركت كرد و دلاوريهاي بسياري از خود نشان داد. معاويه درباره دلاوريهاي او مي گفت: او فرزند كسي است كه به هر كجا مي رفت، مرگ نيز همواره به دنبالش بود (كنايه از اينكه نترس بود و از مرگ نمي هراسيد).»
(32)



 




(1) بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، مؤسسة الرساله، بيروت، 1403 ق، ج43، ص331.
(2) مهج الدعوات، سيد بن طاووس، دار الذخائر، قم، 1411 ق، ص145.
(3) مناقب آل ابيطالب، ابن شهرآشوب، دارالأضواء، بيروت، 1408 ق، ج4، ص14 و بحار الانوار، ج43، ص339.
(4) مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص17 و بحارالانوار، همان.
(5) بحارالانوار، همان.
(6) همان، ص332.
(7) بروج/3.
(8) احزاب/45.
(9) هود/103.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: